سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سبک جدیدی از زندگی

مقدمه

هوالرئوف

با سلام  و عرض تسلیت به مناسبت ماه محرم حسینی خدمت

اقا صاحب الزمان (عج) و شما دوستان گرامی امیدوارم که در

این ماه توفیق خدمت گذاری و نوکری این خاندان نصیب و روزی

همه عاشقان و دوستداران اهل بیت قرار گیرد وبا توکل و عنایت

خداوند منان جلد دوم کتاب سبک جدیدی از زندگی را جهت بهبود و

 رشد و شناخت بیشتر از وجود خودمان شروع می کنیم باشد که

بتوانیم بهره کافی از این مطالب ببریم.

تیلارد شارن ( Teilhard de chardin):

برای آنان که می دانند چگونه بنگرند، هیچ چیز این دنیا نازیبا نیست،

بلکه همه چیز زیبا و مقدس است.

مقدمه

بچه تر بودم که ....

مادر طبیعت در گوشم قصه ای زمزمه می کرد و برایم می خواند.

وقتی تمام کرمهای قصه از ستون خود ساخته انباشته از سبقت بالا می رفتند

تا حقیقت نا شناخته پشت ابر را بدانند، یکی از ستون هنر، دیگری علم،

آن یکی فلسفه و یکی دیگر عرفان .....

در همان هنگام، کرم زرد رنگ کوچکی دلباخته در عشق خاکی با شاه پره ای

آشنا می شود و از درونش به دورش پیله می تند. این در حالی بود که محبوب

دلبرش، از یکی از همان ستونها بالا می رفت و به کرم قصه ما توجهی نمی کرد.

او گرچه کرمی بیش نبود و از زندگی جز لولیدن در میان دیگر کرمها و

 خوردن برگی و تناسل، چیزی نمی دانست اما در خود احساس می کرد که

می تواند چیزی بیش از اینها باشد. چون هر کدام، گر چه نیازی را از او

رفع می کرد. اما نمی توانست معنی قابل توجهی برای زندگی اش باشد.

آری او کرم ابریشم بود. او می توانست ..... پروانه باشد.

گرچه نفسش در پیله می گرفت،اما پا و پرش را که می دید در می آید،

می دانست ......

فردا باز هم می تواند بخورد اما بهتر و بیشتر،

باز هم عشقبازی کند اما آگاهانه تر

همچون گذشته زندگی کند، اما نه با لولیدن بلکه با پریدن.

گل ها ببیند، شهدها را بنوشد و با زیبایی های ابرهای نادانی، زودتروشفاف تراز

کرم های ستون ها، اهل دانستن و دیدن و چشیدن شود و با تمام وجود بگوید:

خدایا! این جا همان بهشت است اما روی زمین همه چیز زیباست. حتی رنج ها.

اما کرم ها نمی بینند.

در این زندگی پر از سیاحت و تجارت شاید شبی شمعی را زیارت کند و همه چیز

تمام شود.........

آری همه چیز به نوع دیگر شروع می شود. پروانه قصه ما که از همان کودکی

در دل، عشق خورشید را می پروراند و اینک پس از رهیدن از خامی و رسیدن به

پختگی، بالغ شده هر چه بالاتر می پرد، دوری خودش را از خورشید بیشترحس

می کند.

اما امشب نا امید از رسیدن به وصال آنچه می توانست تمام معنی زندگی اش

باشد، با شمعی روبروست که گرما و نورش به شکل خورشید است. لا اقل

هرکسی را به قد و قواره پروانه ما هوای خورشید می کند.

همه چیز می توانست خوب و آرام و زیبا همچو گذشته باقی بماند، اما با آمدن

این شب، لذتی بیش از گذشته را فراسوی روی او قرار داده که او را به خودش

می خواند.

تا بدین جا از تمامی حبس ها گذشته بود و زندگی ای بهتر و آزادتر نصیبش شده

بود، اما آنچه اینجا می بیند او را فرا می خواند که از خودیت خویش نیزبرهد

و درعشق نور و گرمای شمع، از بی خودی خود لذت برد.آری امشب تمام

می شود و از پروانه قصه ما هم اثری به جز خطی در اشکهای شمع بجا

نمی ماند که:

حاصل عمرم سه سخن بیش نیست

                                                    خام بودم، پخته شدم، سوختم

از آن زمان کودکی تاکنون، زبان حال کودک درون همه ما هم این بوده که:

روزها حرف من این است و همه شب سخنم

                                             که چرا غافل از احوال دل خویشتنم

از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود

                                                 به کجا می روم آخرننمائی وطنم

 

                                                       ( ادامه دارد)



Weblog Themes By Pichak

لینک های مفید

درباره وبلاگ


محمد رهگذر
این وبلاگ به توصیه استاد عزیز دکتر سید علی اکبر هاشمی جهت استفاده دوستان از نوشته های و تحقیقات ایشان بنا گردید.

بازدید امروز: 17
بازدید دیروز: 8
کل بازدیدها: 157258